به گمانم کبک مستی در کاسه دمبوره‌اش زندانی بود

بنال‌ای دمبوره بیچاره من

بنال‌ای جیگر صد پاره من

بنالم، تا خدا رحمش بیایه

سخی جان بشکنه« زولانه» من

گل صد برگ تابستانم‌ای یار!

فرار از ملک مالستانم‌ای یار

همان  روزی که گشتم از وطن دور

به والله، من پریشان حالم‌ای یار

این دوبیتی‌های جانکاه و عمیق را شاید خیلی از «دمبوره» نوازان بومی مردم هزاره خوانده باشند. اما در ذهن من با آوازی عجین است که تا همین چند سال قبل گمان می‌کردم مربوط به بانوی آواز خوان و زندان رفته‌ای است به نام «دلارام». این خواننده، نامهای دیگری هم دارد «آبی میرزا» «دخترمالستانی» آما در ولایت ما، به دلارام، یا «دلارام آغی» معروف بود. نامهای دیگرش را من وقتی ایران آمدم از دوستان مناطق دیگر شنیدم. نامی مرکب از دو بخش تغزلی و حماسی. پاره اول یعنی دلارام،‌‌ همان صفت معروف معشوق، در زبان فارسی است. همان‌که شیخ سعدی در آن غزل شورانگیزش گفته است:

 دلبندم آن پیمان‌گسل، منظور چشم آرام دل

نی نی دلارامش مخوان، کز دل ببرد آرام را

و پاره دوم این نام، آغی است یعنی دختر. اما نه هر دختری؛ معمولا به دختران خاص این صفت داده می‌شود. اولین بار که این دوبتی‌های محزون و آن صدای جادویی را ‌شنیدم نمی‌دانم چند ساله بودم اما هرچه بود برایم جاذبه فراموش ناشدنی داشت، گیرا بود و محزون. آن سال یکی از همسایگان ما که اینک ساکن شهر کرمان است و هرجا هست خدایش به سلامت دارد؛ داماد شده بود و ما به عنوان «قوده» ۱ برای آوردن عروس به قریه دیگری رفته بودیم. آن سال‌ها قوم هزاره دو خواننده معروف داشت. یکی از آن‌ها صفدر توکلی بود و دیگری همین دلارام آغی. از صفدر توکلی تا آن وقت جسته گریخته چیزهای را شنیده بودم اما آن شب اولین بار بود که صدای متفاوت با صدای صفدر می‌شنیدم که طنین زیری داشت و گمان می‌رفت صدای زنی باشد. آن شب در زیر خیمه که برای مهمانان تدارک شده بود، ‌ یکی این نوار را گذاشته بود. یادم است خواب از سرم پریده بود. با دلهره‌ای کودکانه و لذتبخش ازارتکاب فعل حرام، به این نوای محزون گوش سپرده بودم هرچه بود صدای دلارام آغی خودش را در قلب پذیرای این کودک جاوادنه کرده بود. در باغچار آن سال‌ها نوعی تعامل نازک و نستبا زیبایی میان روحانیان و جوانان بر قرار بود. هرچند غزل‌خوانی و صدای دمبوره حرام شمرده می‌شد خاصه اگر آن صدا مربوط به زنی می‌بود و عموم مردم نیز این را پذیرفته بودند اما در مراسم عروسی و جشن‌ها اگر جوانان در گروه خودشان این حکم را نقض می‌کردند، علما و حاجیان و سادات به روی مبارکشان نمی‌آوردند وبا تساهل و تسامحی درخور آن را نادیده می‌‌گرفتند اما در باقی ایام، حکم، حکم شریعت بود. القصه از آن شب تا حالا زمان بسیاری گذشته و اتفاقات گوناگون پیش آمده و تابوهای بسیاری در ذهن آن کودک شکسته، الا همین صدا که روز بروز ریشه‌هایش را در خاک وجودش بیشتر محکم کرده و هنوز با وجود دلایل بسیار که می‌گویند این صدا مال کسی بوده است به نام «صفدرعلی مالستانی» که در ۱۸ حمل سال جاری در شهر کابل در اثر بیماری سل دار فانی را وداع گفته است، باور نمی‌کند و دوست ندارد آن افسانه را از ذهنش پاک کند.

سخن کوتاه اینکه در این دوبیتی‌های محلی، سراینده که احتمالا خودش نوازنده هم بوده، به دمبوره‌اش خطاب دردناکی دارد. ا و صدای سازش را مانند ناله‌ای می‌داند که انسان گرفتار و ستمدیده‌ای سر داده است. در این دوبیتی، میان سراینده و سازش وحدتی ایجاد شده. این است که شاعر یا آواز خوان، صفت و احوالات خود را به سازش نسبت می‌دهد و می‌گوید: «ای دمبوره بیچاره من ناله کن!‌ای که مانند من، جگر صدچاک داری! ناله کن! تا به دل خداوند رحمی بیفتد و سخی جان این بند گران آهنی را از دست و پایم باز کند.» در دوبتی بعد که حدیث نفس عینی‌تری است؛ سراینده خودش را به گل صد برگ تابستان تشبیه می‌کند و می‌گوید که از زادگاه و ملک خودش یعنی مالستان آواره شده است. و از َآن روزی که از وطنش دور شده دیگر حال خوشی ندارد. به احتمال زیاد مضمون این دوبیتی‌ها و نیز لحن محزونی که در آواز ایشان وجود داشته باعث شده که تخییل فعال و افسانه ساز عامه، میان زندگی واقعيی آواز‌خوان افسانه‌ای یا زن ستمدیده‌ای، مشهور به آبی میرزا، همسانی ایجاد کند. هرچه است و هرکه هست این قدر است که دمبوره، سبک و صدای صفدر مالستانی، با کار تمام دمبوره‌ نوازان ديگر فرق دارد. من هروقت کاست ایشان را مي‌شنوم؛ به گمانم کبک مستی در کاسه دمبوره‌اش زندانی است و مدام میل بیرون پریدن دارد. این کبک مست احتمالا در همین روز‌ها از کاسه دمبوره‌ بیرون پریده و شاید هم هنوز در قریه «گرگگ» «نوده مالستان» زندانی است. اگر رفته روحش شاد، اگر مانده خانه‌اش آباد.

۱- قوده: گروهی که همراه داماد برای آوردن عروس می‌روند.