شهر ما فردا پر از شَکر شود
ما هرازچندگاهی در این وبلاک، بخشهای از مثنوی شریف یا دیوان شمس را با سلیقهی خود گزین میکنیم و اگر حال و حوصلهای بود افاده فضلی نیز در حاشیهاش. مدتی بود که توفیق درک محضر مثنوی دست نداده بود. ماه مبارک رمضان باعث شد که این دیدار حاصل شود. دفتر پنجم را میخواندم که باز یکباره برقم گرفت و در یکی از بخشهای آن متوقف شدم. انگار بار اول بود که این ابیات را میخواندم. هرچند در آن روزها خودم سخت سیاه و تُرش بودم اما غوغای شادمانیای که در درون دریا صفت مولانا موج برداشته بود وخودش را به صخرههای زبان و قالب میکوبید، حالم را خوش کرد. نمیدانم فرهنگی که روزگاری اینهمه شادی را به پیروانش تقدیم میکرد، در این زمانه چه میکند. جا دارد از زبان خود مولانا خطاب به متولیان رسمی این دین و فرهنگ بگوییم که:
طوطی نقل و شکر بودیم ما
مرغ مرگ اندیش گشتیم از شما
این یاداشت نذر این خوشی است.
مولانا در دفتر پنجم داستان روباه و خر را روایت میکند؛ میرسد به جایی که حیلهی روباه بر استعصام و تعفف خر غالب میشود و ریش خر را گرفته او را به سمت شیر میکشاند. اما خدا میداند در این لحظه چه اتفاق روانیای میافتد که به یکباره فضای معمولی داستان خرق میشود و رخش حماسهی معنوی مولانا ترکتازی خودش را آغاز میکند.
گوش را بربند و افسونها مخور
جز فسون آن ولی دادگر
آن فسون خوشتر از حلوای او
آنک صد حلواست خاکِ پای او
خُنبهای خسروانی پر زمی
مایه برده از میِ لبهای وی
عاشق میباشد آن جان بعید
کو میِ لبهای لعلش را ندید
آب شیرین چون نبیند مرغ کور
چون نگردد گرد چشمهی آب شور
موسی جان سینه را سینا کند
طوطیان کور را بینا کند
خسرو شیرین جان نوبت زده است
لاجرم در شهر قند ارزان شده است
یوسفان غیب لشکر میکشند
تنگهای قند و شکر میکشند
اُشتران مصر را رَو سوی ما
بشنوید ای طوطیان بانگ درا
شهر ما فردا پر از شَکر شود
شکّر ارزان است ارزانتر شود
در شکر غلطید ای حلواییان
همچو طوطی، کوری صفراییان
نیشکر کوبید، کار این است و بس
جان برافشانید، یار این است و بس
یک تُروش در شهر ما اکنون نماند
چونک شیرین خسروان را بر نشاند
نُقل بر نُقل است و مَی بر میَ، هلا
بر مناره رو، بزن بانگ صلا
سرکهی نه ساله شیرین میشود
سنگ و مرمر لعل و زرّین میشود
آفتاب اندر فلک دستک زنان
ذرّهها چون عاشقان بازی کنان
چشمها مخمور شد از سبزهزار
گل شکوفه میکند بر شاخسار
چشم دولت سحر مطلق میکند
روح شد منصور، اناالحق میکند.
نيميم ز تركستان، نيميم ز فرغانه