20 عقرب (آبان) به اصطلاح سالروز تولد من بود. در فيسبوك متني از دوست عزيزم نقيب آروين ديدم با پيامهاي بسياري از دوستان ديگر كه همگي حاكي از لطف و مهرباني بودند. براي قدرداني از آن عزيز اين متن را در وبلاكم ميگذارم تا حس خودخواهي خودم هم اشباع شود و اين وبلاك هم از انزوا درآيد.
درکنج وکنار صفحه فیس بوک
نقیب آروین
درکنج وکنار صفحه فیس بوک یا به گفته پارسی پاس
داران رخنما، چهره نما ویا هرچه... زاد روزهاست واز این میان زاد روز جناب استاد
مظفری عزیز. میخواستم در همان قابک فشرده وخلاصه به رسم فیس بوکیان " تبریکات
صمیمانه ای" عرض کنم وبروم به گوشه ای دیگر.
اما نشد ونمی شد از کنار زاد روز، از کنار زنده
– گی استاد به ساده گی گذشت. همچنان که زنده گی از کنار استاد به ساده گی درنگذشته
است . میخواستم یادداشت حرمت گذاری را به زمانی بعد، زمانی احتمالا نارسیدنی دراین
روزگار ، روزگارمن و"من" های دگر موکول کنم تا بنشینم ودر آرامش چیزی
بنویسم ، دیدم که این شرط وفا نیست وهرچه هست وهرجا هستی ودرهر کاری، دست بدار
ودست بشوی واین حق حرمت را به جای آور که زندگی بی ملاحظه می گذرد و فرصت ها به
انجام " امور"ی میگذرد که همچنان در دین ودنیای ما مفید فایده نیست
وخسره الدنیا والاخره می شویم.که احتمال قوی " شدن " آن وجود دارد.
مارا بگو، این شاگرد نا خلف را که درکار نشر
وپخش روی- داد های بزرگان ودولتیان ایم و مجالی برای کاروکردار" ساده انسانی
" نداریم، حالا اگر بخواهیم درمورد استاد ارجمندی بنویسیم که حقی برگردن چند
نسل دارد وهم اکنون نیز چون کوهی گران واستواردر گوشه ای از غربت دامن به آلوده گی
های فضای کشورش تر نکرده است ، چه خواهیم نوشت. ما که از آلوده گی ولوده گی سیاسی
تا محیط زیستی وصوتی و... چنان اشباح شده ایم،که باد به گردش نرسد....
برای من وما، یاد استاد مظفری به عنوان نام
ونماد ونشانه فرهیختگانی ،مثل خاطره ی دور هزاران ساله در خاطر مبارک مان می آید
وخط وخبر روزمره ای دیگر آن را به پستوی فکر می راند.به گفته قدما فاما.....
سالهای نخست دهه هفتاد با نام سید ابو طالب
مظفری آشنا بودم،سال هفتاد وچهار ویا هفتاد وپنج... با " راهنمایی" جناب
استاد کاظمی به نشست هفتگی نقد وبررسی شعر دفتر دردری رفتم.جوانکی که از
افغانستان آمده ،درکنار جوانانی نشست که درهمان غربت زاده وپرورده شده بودند.
جوانک هایی که امروز هرکدام صاحب دستمایه وسرمایه ادبی وفرهنگی اند وبی شک وشبهه
همه از دستر خوان ساده وبی ریای این نشست ها وبه ویژه گرمی استاد بهره بردند.
دفتردردری در کوی های از چشم افتاده مشهد
، جمعه ها پذیرای جمعی بود که غربت زده وپریشان می نشستند ودر مورد ادبیات حرف
میزدند. پسان ها منظم دراین نشست ها شرکت کردم . در نشست های کند وگذر اولی
نمیدانم استاد مسافرت بود ونبود. خیلی ها مانند من در نخسیتن دیدار با استاد مظفری
گرم نمی گیرند وبه تر اینکه استاد مظفری گرم نمی گیرد. کم حرف، ساده شروع میکند
وساده عمیق میگوید وعمیق می اندیشد.
بعدها بیشتر با استاد آَشنا شدیم. ما که از نسل
نو به دوران رسیده وکتاب باب روز خوان آن روزگار بودیم چندان به سلیقه ادبی نسل
پیش از خود اتکایی نداشتیم وچه بسا که کودتاگرانه برخورد میکردیم. اما استاد
این تفاوت را داشت که در برابر دانش وآگاهی ورندی او همه جوانک های خام ونو به
بازار آمده سر تعظیم وحرمت فرود بی آورند واین حرمت گذاری تنها به این دلیل بود که
تبحر وآگاهی کافی ووافی استاد وخصلت گرم وجوان جوشانه ونوگرایانه ایشان همه را دور
استاد جمع کرد وجمع می کند.به این اضافه کنید مقادیر بار عاطفی این رابطه را که
بین استاد وجوانان و یا به تر است بگویم جوانک های آن دوران بود وهست.
پذیرش این جوانک ها که هرکدام از فکر وادبیات تا
پوشش وجنسیت محمل هزار گونه تفاوت ودگر خواهی بودند، کار ساده ای نبود. جوانک هایی
که پشت میز چای ، آشپز خانه در دری از سوی هم نشستی ها اخطارها دریافت می کردند تا
جوانک هایی که در مقابل نسل پیش از خود نیچه میخواندند وقال ومقال عالمی به راه
انداخته بودند از برای خود. استاد اما پذیرنده ی این همه تفاوت ودگر خواهی بود.حتا
سیگار کشیدن بی ملاحظه این جوانک ها که پس از ختم نشست فضای آشپزخانه وذهن بسیاری
را می آلود.
استاد به علاوه سامان دهی نشست های هفتگی وغیر
هفتگی ادبی درپرورش نسلی تازه در ادبیات افغانستان سهم بارز داشت ودارد وبه علاوه
،بسر بردن وبه ثمر رسانیدن فصلنامه دردری وپسان ترها، خط سوم از دیگر بارها وکارها
سنگین وسهمگین روی دوش استاد بوده وهست.
"سرآهنگ" وسرنوشته استاد دراین
فصلنامه همیشه پرخواننده وپرخواهنده بوده است. نثر استاد مظفری بسیارفرد ومنحصر به
فرد بوده است. نثری که از جهات مختلف دوست داشتنی وخواندنی است.نثری که به تکلف
نیامده،زبان بازی نمی کند،تظاهر به دانایی نمی کند، داناست، دانایی دیگران را به
عاریت نمیگیرد،متعصب نیست،خشک نیست،گرم است، خیلی خوب است، نثر استاد مظفری
است..... این نثر خواندنی وماندنی، نشانه ونمونه ونمایاننده شخصیت مظفری
ارجمند است. نثری که کمتر همتایی دارد.
استاد مظفری به گفته فرزند کوچک استاد که اکنون
جوانی برومند است، سالها را در دفتر" در به دری" برای سرنوشت ادبیات
واهل ادبیات افغانستان زمان گذاشت واین زمان گذاری به تعبیر افغانی آن" ساعت
تیری" نبود وحاصل وماحصل آن هرچند عمیق وناپیدا، اما اثرگذاری عمقی وماندگاری
در ادبیات وفرهنگ واندیشه افغانستان گذارده است.
حالا پشت صحنه زنده –گی استاد موضوعی پنهان ودور
از نظر ودرعین حال کاملا قابل درک است. استاد دراین سالها چه گونه زنده گی گذارنده
است. کی این همه کار وکردار ماندنی را دیده است ، کی برای لختی ولحظه ای آرامش
برای استاد کاری کرده است؟
کم نیستند فرهیختگانی در دولت وقدرت امروز
افغانستان که قایل به این سهم برای استاد اند. دست کم درحوزه کار فرهنگی چه بی
شمار افراد کم سواد ومیان مایه وبی مایه را سراغ داریم که بنام فرهنگ الحمد الله
والمنه زندگی وکبکه ودبدبه دارند. که به گفته استاد جاوید باد کبکبه تخت وبخت شان.
ازخیل همراهان وشاگردان وهم پیشه گان استاد
بسیاری از این ورطه رخت وبخت شان را برچیدند. بسیاری به داخل افغانستان آمدند وبا
برخی بخت یار بود وبه زندگی ووضعیتی تازه رسیدند . برخی هم به قدرت وسیاست وکیاست
رسیدند. گروه به گفته هراتی ها " به در جسته" زندگی وآرامش را ترجیح
داند. گروه به داخل آمده گرم بازی ها وکار وکنش های تازه شدند. از میان همه کمتر
کسی صرفا به ادبیات واندیشه پرداخت وخودرا به رویه های دیگر زندگی افغانی
درنیالود.از این میان اند جناب استاد مظفری، جناب جنید ومعدودی دیگر.استاد مظفری
اما بی تردید آن کوه استوارشعرخود است .
چند باری با برخی از بزرگان سیاست وقدرت این
موضوع را تنها به دلیل حق استاد مطرح کردم. جالب اینکه یکی از این بزرگان گفت که
درکابل چند بار تلاش کرده است برای دفتر کابل" دردری" یا همان" در
به دری" پروژه هایی پول آور بگیرد. اما "موصوف" می گفت :...
با این رفیق های تو چیکار کنم.؟ اینها کارهای پروژه ای را یاد ندارند ودرکابل"
صحرای عبدالمجید" که به گفته یک همشهری من ... مردمانی از" چوب بید برای
پول درآوردن اسناد جور میکنند" این رفقای استاد فقط روی کارهای فرهنگی زوم
کرده اند وهیچ کاری هم درنتیجه برای شان نیست.
و.....
قرار بود دراین نوشته ادای حرمتی داشته باشم
وکمی عاطفی تر وشاعرانه تر از استاد نقل کنم . اما آشفتگی های ذهنی وزمانی نگذاشت.
چند سال پیش در سفری به ایران به خانه دردری سر زدم. افراد وفضا عوض شده بود.
استاد بود وشماری نوآمده گان. به شوخی قصیده ای نوشتم تقدیم به استاد مظفری چند
بیتی از آن را اگر یادم آمد به عنوان ...ختام میگذارم. همه ی این واقعیات در زندگی
افغانستان حتمی وقطعی است وحتمی تر وقطعی تر اینکه نسل ونسل های امروز فردای
افغانستان استاد را گرامی وبزرگ می دارند واستاد مظفری از معدود نخبگان این کشور
است که می شود استادش گفت، دوستش داشت، از او آموخت ، از او خواند ،رفیقش بود، با
او چای خورد، سیگار کشید، شوخی کرد، از او شنید وعطش دیدارش را داشت.مظفری ای که
دوستش داری.مظفری ای که به خاطر او گوشی خودرا خاموش نمی کنی.
دراین زمانه که همه ما مردم طراحی
ترورهمدیگر از برنامه های روزانه است، وفرهنگیان دست کم مشغول"غیبت فرهنگی"
اند،چنین جایگاهی به دست آوردن حکایت واضحی از بزرگی است.همین !
شاگرد شما نقیب آروین یا به قول دوستان در دری
بادغَیسی
دوباره ساعت ده ، صبح جمعه ای دیگر
دوباره ذوق رسیدن به محفل ومحضر
دوباره سمت مقدم به سوی سی متری
وپیچ دوم تلگرد خط آخر شهر
میان کوچه ی باریک میرسی انگار
به رغم روی زمانه... گشاده است این در
نشسته حضرت استاد صدر این حلقه
وحلقه متصل از چند بچه ودختر
دوباره وصل شده حلقه های مفقوده
فراهم آمده یک گوشه درد یک کشور
.....
.....
کنار غربت خود خوگرفته بودیم که
زمین دهن واکرد وجهید کله ی خر
جهان تکانی خورد ووطن نشانی یافت
رسید حادثه یازده سپتمبر
رسید موسم پرهمهمه ، دمکراسی
گپ حقوق زنان وگپ حقوق بشر
.....
......
یکی به دامن مام وطن مراجعه کرد
یکی به غربت دیگر کشید رخت سفر
....
.....ادب نه کسب عبادت به قول بیدل ما
ادب نه نان ونه نیرو برای نان آور
ادب نه افسر واورنگ ونه مناصب خوب
ادب نه داری تسکین آرتروز وشکر
چه گیر داده این وزن سهل ساده به من
مفاعلن فعلاتن ، مفاعلن... بگذر.
این نقطه چین ها، یعنی که یادم نیست بقیه.